کد مطلب:28866 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:128

هجوم ابن حَضْرَمی به بصره












2839. تاریخ الطبری - به نقل از ابی نعامه -: چون محمّد بن ابی بكر در مصر كشته شد، ابن عبّاس، از بصره نزد علی علیه السلام در كوفه رفت و زیاد را به جای خود تعیین كرد. ابن حضرمی نیز از سوی معاویه آمد و نزد بنی تمیم منزل كرد. زیاد، حضین بن منذر و مالك بن مسمع را احضار كرد و به آنان گفت: شما ای گروه بكر بن وائل! از یاران و افراد مورد اعتماد امیر مؤمنان هستید. ابن حضرمی جایی فرود آمده كه می بینید. كسانی هم به حمایتْ نزد او رفته اند. پس در مقابل هجوم او، با من به دفاع برخیزید تا فرمان امیر مؤمنان به من برسد.

حضین گفت: باشد. مالك - كه گرایش اموی داشت و در حادثه جمل، مروان به او پناهنده شده بود - گفت: این كاری است كه مرا در آن شریكانی است. باید مشورت كنم و آن گاه نظر دهم.

زیاد، چون سرسنگینی مالك را دید، ترسید كه قبیله ربیعه دچار اختلاف شوند. پس در پی نافع فرستاد و از او نظر مشورتی خواست. نافع، او را به صبرة بن شیمان حدّانی راهنمایی كرد. زیاد در پی او فرستاد و گفت: آیا به من و بیت المال مسلمانان پناه می دهی؟ این اموال و غنایم شماست، من هم امانتدار امیر مؤمنانم!

گفت: باشد، به شرط این كه آنها را پیش من آوری و در خانه من منزل كنی.

گفت: چنین می كنم.

زیاد، بیت المال را برداشت و بیرون شد و در خانه صبرة بن شیمان فرود آمد و بیت المال و منبر را هم آورد و در مسجد حدّان[1] قرار داد. همراه زیاد، پنجاه نفر دیگر هم آمدند كه از جمله آنان «ابو اُبیّ حاضر» بود.

زیاد، نماز جمعه را در مسجد حدّان برگزار می كرد و به مردم غذا می داد.

زیاد، به جابر بن وَهْب راسبی گفت: ای ابو محمّد! فكر نمی كنم كه ابن حضرمی دست بردارد؛ بلكه به نظرم با شما خواهد جنگید. نمی دانم نظر یاران تو چیست تا فرمانشان بدهم و ببینیم چه دارند.

زیاد چون نماز خواند، در مسجد نشست. مردم دور او جمع شدند. جابر گفت: ای گروه اَزْد! تمیم می پندارند كه آنان كسی هستند و هنگامه نبرد و سختی از شما صبورترند. به من خبر رسیده كه آنان می خواهند نزد شما آمده، پناهنده شما را بگیرند و به زور از شهر بیرون ببرند. اگر چنین كنند، چه خواهید كرد، در حالی كه او و بیت المال مسلمانان را در پناه خویش گرفته اید؟!

صبرة بن شیمان - كه حرمتی داشت - گفت: اگر اَحنف بیاید، می آیم. اگر حُتات بیاید، می آیم. اگر جوانان بیایند، میان ما هم جوانان هستند!

زیاد پیوسته می گفت: مرا خنده گرفت و برخاستم. هرگز نقشه ای نكشیده ام كه نزدیك باشد به رسوایی من بینجامد، جز آن روز كه خنده ام گرفت.

سپس زیاد به علی علیه السلام نوشت: ابن حضرمی از شام آمده و در خانه بنی تمیم فرود آمده و به خونخواهی عثمانْ مردم را به جنگ فرا می خوانَد. تمیم و بیشتر مردم بصره نیز با او بیعت كرده اند و من كسی را ندارم كه به دفاع پردازم. خودم و بیت المال را در پناه صبرة بن شیمان قرار دادم و رفتم و در نزد آنان ماندم. پیروان عثمان در رفت و آمد با ابن حضرمی هستند.

علی علیه السلام اَعْیَن بن ضُبیعه مجاشعی را فرستاد تا قوم خود را از اطراف ابن حضرمی پراكنده سازد. [ و به او دستور داد]: «بنگر كه چه خواهد كرد. اگر گروه ابن حضرمی پراكنده شد، این همان چیزی است كه می خواهی و اگر كارها به ستیزه جویی و نافرمانی كشید، پس به جهاد با آنان برخیز. اگر در یاران خود سرسنگینی و سستی دیدی و بیم آن داشتی كه به خواسته ات نرسی، با آنان مدارا كن و معطّلشان كن و چشم و گوشَت به آنان باشد، گویا سپاهیان خدا بر تو سایه افكن شده كه ستمگران را به قتل برسانی».

اَعیَن به نزد زیاد آمد و نزد او منزل كرد. آن گاه نزد قبیله خود رفت و مردانی را گرد آورد و به سوی ابن حضرمی شتافت و آنان را فرا خواند. دشنامش دادند و به او بد گفتند. او از نزد ایشان به خانه خود برگشت. آنان به خانه اش وارد شده، او را كُشتند.

چون اَعیَن بن ضبیعه كشته شد، زیاد تصمیم به جنگ با آنان گرفت. بنی تمیم [ نامه ای ] نزد قبیله ازد فرستاد كه: ما به پناهنده شما و هیچ یك از یارانش تعرّضی نكردیم. شما از پناهنده ما و جنگ با ما چه می خواهید؟

ازد، تمایل به جنگ نداشتند. پاسخ دادند: اگر متعرّض پناهنده ما شوند، جلوگیری می كنیم و اگر از پناهنده ما دست بدارند، ما نیز دست از پناهنده شما برخواهیم داشت. آنان هم دست از مقابله كشیدند.

زیاد به علی علیه السلام نوشت: اعین بن ضُبیعه آمد و كسانی را از خویشاوندان خود كه فرمانبردار او بودند، گرد آورد. سپس آنان را با جدّیت و نیّت درست، برای مقابله با ابن حضرمی فراخواند و آنان را به اطاعت و دست كشیدن از اختلاف دعوت كرد. همه قومش همراهش شدند. این آنان را هراسان ساخت. كسان بسیاری كه همراهشان بودند و نوید یاری می دادند، از گرد ایشان پراكنده شدند و میانشان اختلاف پدید آمد. سپس به نزد خانواده اش برگشت. بر او وارد شده و او را ترور كردند و كشته شد. خداوندْ اعین را رحمت كند! در آن هنگام من خواستم با آنان نبرد كنم؛ امّا كسانی به اندازه كافی نداشتم كه علیه آنان نیرو بگیرم. دو طایفه نیز با هم نامه نگاری كردند و دست از هم كشیدند.

علی علیه السلام چون نامه او را خواند، جاریة بن قُدامه سعدی را فراخواند و او را همراه با پنجاه نفر از بنی تمیم روانه ساخت. شریك بن اعور را نیز همراه او فرستاد. نیز گفته می شود كه جاریة بن قدامه را با پانصد نفر روانه ساخت. نامه ای نیز به زیاد نوشت و فكر و كار او را تأیید كرد و فرمانش داد كه جاریة بن قدامه را یاری كند و نظر مشورتی به او بدهد. جاریه به بصره آمد و نزد زیاد رفت. زیاد به او گفت: دست به كار شو؛ امّا مواظب باش كه آنچه بر سر رفیقت آمد، بر سر تو نیاید، و به هیچ یك از این مردم اعتماد مكن.

جاریه نزد قوم خودش رفت و نامه علی علیه السلام را بر آنان خواند و وعده پیروزی به آنان داد. گروه بسیاری پاسخ دادند. به سوی ابن حضرمی شتافت. او را در خانه سُنبیل محاصره كرد و خانه را بر سر او و همراهانش - كه هفتاد یا چهل نفر بودند - [ خراب كرد و] به آتش كشید.

مردمْ پراكنده شدند و زیاد به دارالحكومه بازگشت و نامه ای به علی علیه السلام فرستاد، به همراه ظبیان بن عماره - كه از كسانی بود كه با جاریه آمده بود -... كه: جاریه نزد ما آمد و به سوی ابن حضرمی رفت و با وی جنگید و او را به یكی از خانه های بنی تمیم كشاند، همراه با تعدادی از مردان همراهش. پس از عذر آوردن و بیم دادن و دعوت به اطاعت، چون به حق باز نگشتند، آتش بر آنان و خانه شان افروخت و آنان را سوزاند و خانه را بر سرشان خراب كرد. دور باد آن كه طغیان و تجاوز كند![2].









    1. نام تیره ای از قبیله اَزْد كه در بصره نشیمن داشتند. (م)
    2. تاریخ الطبری: 110/5، الكامل فی التاریخ: 415/2. نیز، ر. ك: الغارات:373/2-412.